loading...

تویی از جنس سکوت که سکوتت

سعید صفری محمدی بازدید : 29 یکشنبه 29 تیر 1393 زمان : 11:09 نظرات (0)

قصهء عشق من و ظلم نگاه تو به چند

سالهایی که بنام تو فنا شد به چند

قصه گویی که غم قصه ء خود با خود گفت

قصه ء قلب و نگاهی که شکستی به چند

با خود اند یشه مکن از غم ایام شنو

آن زمانی که د لم در غم تو شد به چند

عشق را در طبقی جزء  به جزءش کردیم

توی معشوق بگو قیمت هر جزء به چند

دیده دیدو پسندید و دل باخت به تو

خنجری گر بزنی دل شود آزاد به چند

گرچه فرهاد نبود تیشه نبود کوه نبود

آن کلامی که فرهاد کشد هست به چند

هرمکانی و زمانی که تو با من بودی

منع گشتم نروم رفتن با هم به چند

سعید صفری محمدی بازدید : 25 شنبه 28 تیر 1393 زمان : 11:49 نظرات (0)

دیشب من وابریق می در مجلس پیمانه بودیم 

سرمست ازشرب شراب خاطرا تت

در محولی ازعشق تو دیوانه بودیم

سرگرم نقل قصه ای ازآن گذشته

مست و خراب آن رخ جانانه بودیم

از تلخی این روزگار نا مناسب

مست جمال آن نگار سوده بودیم

گفتم بدانی ای بت بت خانهء من

از دوریت با جام می هم خانه بودیم

یک عمر اسیر نرگس مست چشمانت

تا حال گرفتا ر در این غم خانه بودیم

من را به کوی میفروشان راه دادن

درگوشهء میخانه مارا جای دادن

گفتن شراب عشق را پیمانه ای گیر

ازمستی عشقش در اینجا خانه ای گیر

گفتم که دل مردست وبا می جان نگیرد

گر اوبیاید لرزش این دل نبیند

گفتم که دل سالهاست طپش از دست داده

دل را تو کشتی سالهاست دل مرده

گفتن مسیحا است اگر آن یار آید

او گربیاید زندگی ازنو آید

سعید صفری محمدی بازدید : 27 شنبه 28 تیر 1393 زمان : 11:24 نظرات (0)

شرب مدام ومستی آن روزگاران

کردم خراب نرگس آن گل نگاران

با بادهء عشقت شدم مست در شبستان

گشتم اسیر چشم مستت در غمستان

گفتم که تنها مانده ام در این بتستان

گفتم تو هستی تکیه گاهم درددستان

گفتم بدانی دشمنانم دوست نما یند

یاران دشمن درسرایم جای دارن

گفتم بیا تا دل سپاریم یار هم شیم

دراین جهان وآن جهان غم خوار هم شیم

افسوس سپردی دل ولی ترسیدی رفتی

قلب من و بارفتنت ای جان شکستی

درد جدایی کرد مرا ویران تر از قبل

ویرانیم هر روز طلب میکرد ز رب مرگ

مرگ را نکرد ایزد نصیبم خا رکردم

سرمایه ام با قاضیان  تاراج کردن

گشتم ذلیل و گشنه ء یک قرص  نا نی

گشت گرسنگی هم خانه ام باید بدانی

از قصهء عشق ونداری پیر گشتم

آزرده با آیین و این کیش گشتم

گفتم خدایا بین مسلمانی چنین است

این حاصل اعتقاد من به دین است 

عشق علی مهرعلی درقلب من بود

این سرنوشتم حاصل عدل علی بود

سعید صفری محمدی بازدید : 45 سه شنبه 24 تیر 1393 زمان : 13:24 نظرات (0)

ماندیم وسوختیم در کوی یاران

ازخود گذشتیم در راه یاران

باید بدا نی ما بیسوادیم

ما علم توجیه خود نداریم

ما ساده هستیم و ساده اندیش

حرف زبان واین دل دوتا نیست

تو با غرورت خود را شکستی

درخود نظر کن بنگر چه هستی

ما رسم مان نیست همرسم دنیا

دنیا پرستی در جنس مانیست

گردل سپاریم تا پای جانیم

نه سر سپرده نه خود فروشیم

عشق است گناه و خبط من خام

چون دل سپاریم جان هم سپاریم

من تشنه بودم دیدم سرابت

چشمه نبودی گشتم خرابت

سوزاندیم تو با آن گناهت

جرمم همین شد دیدم نگاهت

گشتم خراب چشم خمارت

سعید صفری محمدی بازدید : 40 شنبه 21 تیر 1393 زمان : 19:54 نظرات (0)

آ نچه را با رفتنت ویران نمودی

ساختم در ذهن خویش

سرزمینی را که به آ تش کشیدی

ساختم با جان خویش

قصهء فرهادو شیرین را شنیدی

من شدم فرهاد و تو شیرین نبودی

همچو مجنون زخم لیلی بر تنم ماند

دیر فهمیدم که تو لیلی نبودی

دیده ام دیدو پسندید که دل باخت به تو

دل اسیر مهر تو مسکین تو بودی

تشنهء مهرو محبت بودم اما

تشنهء لب بودی ولی چشمه نبودی...... ادامه دارد

سعید صفری محمدی بازدید : 45 شنبه 07 تیر 1393 زمان : 12:29 نظرات (1)

ریشه در خاک دارم

چون خیانت کار نیست

خاک هست تنها امین

خاک هست مهد یقین

تیشه در دستانشان

ساقه هایم میزنند

خاک خیانت کار نیست

ریشه ام را میزدند 

همچو ققنوسم ولی

این ندانستند ددان

گاه همچو آتشم

گاه هم خاکستری

دشمنان بی مرام

خود فروشانی بنام

گا ه تسبیحی بدست

گاه زکری زیر لب

باخدا غارت کنند

این دزدان به حق

گر تو بودی تکیه گاه

همچو کوهی پشت من

درمصاف بااین ددان

دست تو در دست من

میشدم شیر ژیان

زندگی میشد بکام

ای شهه رویای من

رفتی از پیشم به غم

خاطرات بودنت

هست در ذهنم چه غم

من می جویم تو را

هست نیازم یاریت

ای بتا برخیز بیا

ای مها این شب تار

بهر ما روشن نما

سعید صفری محمدی بازدید : 29 پنجشنبه 05 تیر 1393 زمان : 12:34 نظرات (0)

شهریارا چه زیبا گفتی تو به آن یار شهر آشوب

بیتی از آن نشست بر دل من هست پاسخم امروز

آمدی جانم به قربا نت ولی حالا چرا

بی وفا حالاکه من افتاده ام از پا چرا

بعد طوفان رفتن تو

من شکستم چون درختی خشک

گشته ام ویران و ویرانه نیست زیبندهء گلی چون تو

تو که گوهری فروزانی

نیستم من برازندهء تو

من هنوزم پاک بازم نشوم شرمندهء تو

سهم من از تو خاطرات خوش است

قانع ام به سهم خود از تو

منم آن محرم نامحرم آرزویم دیدن تو

وقت رجعت است از این فانی

تو شدی ستارهء هالی

قصد دارم که آتش افروزم آتشی در سرای ناکامی

آتشی که جهانیان  بینند از دیار بد نامی

سالهاست که دفترم بسته است

دفتر زندگی ندارم من

دفتری که دست من است امروز

دفتر کوس رسواییست

این شمارش معکوس چند شماره تا صفر است

چون به صفر رسید این فصل آغاز فصل سربداریست

سر بداری چو منصور حلاج مهر گشته به این پیشانی

مرگ با عزت بهتر از زندگی در ذلت

گفته ای که از حسین داریم

وقت رفتن است ولی تو خوش باش

آرزویم هست خوشحالیت

سعید صفری محمدی بازدید : 30 دوشنبه 02 تیر 1393 زمان : 12:13 نظرات (0)

شبهای بی کسی چه در اندیشه ام گذشت

آن لحظه ای که قلب چون شیشه ای شکست

اندیشه ام تو بودی وخاطرات تو

سالهایی که بی تو به هیچ گذشت

اکنون بیا ببین موی سپید من

این چهره ای که از غوغای تو شکست

حالا اسیر این ابلیس دیو کین

خود را شکسته ام با این حلال دین

آرامشی که تو از من ربودی یو

آرامشی که داشت افیون حلال دین

از درد بی کسی غم خانه ام شده

افیون حلال دین هم خانه ام شده

مهر سکوت را بر لب نهاده ای

 داغ تباهی بر من نها ده ای

 حالا بیا ببین حاصل ظلم خویش 

 این هست حقیقتی که تو ندیده ای

سعید صفری محمدی بازدید : 53 سه شنبه 27 خرداد 1393 زمان : 18:56 نظرات (0)

روزگار ای روزگار تاکی چنین در کارما

میکند پروردگارظلم وجفا

تابه کی با لطف او بر باد رود داروندار

تابه کی پروردگارمی برد ما را زیاد

تابه کی با لطف او می شویم اینگونه خار

تا به کی باید شوم غارت با دست قضاء

تاگشودم چشم خویش بسته دیدم کار خویش   

شکر او کردیم و کم گفتیم از احوال خویش

بارها پرسیده ام از تو ای رب جلیل

تا به کی باید شو م اینچنین خارو ذلیل

از کرامتهای تو درسها دیدم ولی

تا به کی باید چنین گم شوم در حا ل خویش

دل سپردم سالها ای خدای مهربان

مهرتو با من نشد من اسیر این و آن

گفته وپندار نیک نیک تر کردار خویش

هر چه انسان بوده ام مانده ام در کارخویش

حال در اندیشه ام آنچه من آموختم

بوده مشتی حرف مفت که چنین افروختم

باخود این میگویم و از خود این میپرسم

این سزای آدمی این جزای آدمیست

هرچه من فکر میکنم کار این دنیا خطاست

گر تو هستی پس بگو مشکل ما از کجاست

نام تو میگویندو جیب مارا میزنند

ازتو میگویند ولی ریشه ام را میزنند

شیطنتها میکنند یا که شیطان می شوند

گو که شیطان پس کجاست یا که او از جنس ماست

نام شیطان بد شده شیطنت در جنس ماست

گو که شیطان آدم است ذات این انسان پست

قتل وغارت ظلم وجورکار انسان است و بس

بس جنا یت میکنیم همچویک حیوان پست

خود زتو دور میشویم تا که پول وقدرت است

ضعف ما ازنفس ماست ما اسیر نفس خویش

مست از خود بینی وغرق در افکار خویش

غافلیم روز جزاءمیزنی ماراصدا

میکنی با ما حساب آنچه را خود کاشته ایم

با تو میگویم خدا اینچنین باشد اگر

زندگی در ظلم و جوراز چه رو دارد اثر

ما که مظلومیم و ظلم کرده ویرانم به غم

حسرت یک آب خوش مانده بر دل در ستم

سالها آموختم یار مظلومان تویی

گفته اند تو در جهان ناظر اعمالمی

ظلم نکردم من ولی ظلم بسیار دیده ام

بد نکردم من ولی بدی بسیار دیده ام

حال دراندیشه ام یار مظلومان تویی

یا که یار ظالمان درجهان ما تویی

مرگ را کردن گران دیگه مردن مفت نیست

یاستان داد مرا یا خلاصم کن برو

درتوانم نیست تا همچو همنوعان شوم

نان به نرخ روز خور وهم کیش این رندان شوم

نیستم من خود فروش یا خریدار کسان

یاستان جانم برو یا نگهدارم تو باش

عادلی عدلت کجاست یا که این از بخت ماس

یا عدالت پیشه کن یا شو از دستم خلا ص

سعید صفری محمدی بازدید : 29 سه شنبه 27 خرداد 1393 زمان : 17:29 نظرات (0)

ازعذاب بی تو بودن در خیالم باتوبودم

ای امید نا امیدی در سرابی با تو بودم

من گریزان از حقیقت در پی آرامش قلب

وعده میدادم به این قلب دل قوی باش او بیاید

عمررفته دل خسته چهره در هم شکسته

حاصل اندیشهء تو شده این قلب شکسته

عاشقی خبط من خام قصهء عشقهای نا کام

درد مجنون درد فرهاد داد سعید را باتوبرباد

من اسیر حکم این دل تو گذاشتی پا روی دل

من گرفتار ددان و تو اسیر عقل و عاقل

عطرتو با عطر مریم کرد مرا بیگانه با خود

من گرفتار تو و تودر پی اندیشهء خود

من جفاباخود نمودم از غمت این بیت سرودم

قصهء عشق اینچنین است آخرش این دیو کین است

گر اسیر عشق گردی از غمش در پی مرگی

دل سپردن هست خطایی آخرش زجر و جدایی

سعید صفری محمدی بازدید : 25 دوشنبه 12 خرداد 1393 زمان : 12:12 نظرات (0)

گویی خدا نبود در سرزمین من

گشتم اسیر ظلم ای بهترین من

قهرطبیعت وغم واژه های من

درآتش ستم گشتم اسیرغم

ازظلم وجور یار تا بد روزگار 

گشتش نصیب من این لطف کردگار

بازنده ای شدم دربازی زمان

سرمایه وخودم باختم در این دیار

حالا بیاببین خاکستر مرا

سوزاند ستم مرا بادستهای قضاء

تاراج نمودنم دزدان بی خدا

حاصل چند دهه بابرگه ای تباه

دل خسته از کسان دل کنده از خدا

باید که خود روم اینک به قتلگاه........................... 

سعید صفری محمدی بازدید : 31 شنبه 10 خرداد 1393 زمان : 18:32 نظرات (1)

دادی نوشته ای در آن نوشته بود

دیدار آخراست وغریبانه میرود

تنها ترین مسافر تو از دیار تو

گفتم جفا نکن باب وفا منم

گفتم که غم نخور غم خوار تو منم

گفتم که عاشق و دل بسته ام بتو

ای بهترین من تو این خطا نکن

امانکرد اثر دل گفته های من

رفتی ومن شدم تنها اسیر غم

گفتم که نازنین تنها امیدمی

گفتم که توعزیزخورشید عمرمی

سعید صفری محمدی بازدید : 36 شنبه 10 خرداد 1393 زمان : 18:01 نظرات (0)

سلام ای یار سوهانی

سکوتت گشته طولانی

غم هجران نمیدانی.امان از دست خالی

دلم را بردی مهمانی.توکردی دل را قربانی

ندانستی که نادانی

تو ازاخلاص چه میدانی

غروبم را نمیبینی.غم دل رانمیدانی

شکستم رانمیبینی.سکوتم را نمیخوانی

سقوطم را نمیبینی

گناهت را نمیدانی

شدم قربانی رندان.اسیردست این دزدان

دراین بیراهه سرگردان.در این غم کرده من ویران

گریزان ازحقیقت من.

گرفتار غم وغربت

گذشته گشته یک حسرت.شدم رهرو دراین کسوت

ندارم تاب هیچ منت.متای تو شد این ذلت

شدم قربانی عشقت

من آن زخم خوردهءچشمت

شدم بازیچهءدستت.اسیرغم دراین نکبت

ببین جاناکه ویرانم .دراین ویرانه گریانم

غم هجرت نمودخارم

هنوزم تو در افکارم

من از عشق توبیمارم.تباهی حاصل کارم

نگاهت کرد گرفتارم.به حکم دل در این کارم

دراین ویرانه غم خوارم

اسیر چشم شهلایم

شدم قربانی عشقت .خراب نرگس مستت

نصیبم کرده ای حسرت.شدم بازیچهء دستت

سعید صفری محمدی بازدید : 23 سه شنبه 06 خرداد 1393 زمان : 20:47 نظرات (0)

بازمريم گل عشق گل معشوق قديم.

بازهم خاطرهاى ديرين.

باهم ديدن اون ميعادگاه پيشين.

 نبش ميدونه تجريش اون نگاه شيرين.

 باز هم گردش ماتوى شهرتهرون .

بازهم شرشرآب توى راه چالوس.

بازهم چشم من وبرق نگات.

 بازهم گفتهءاون دخترک تمشک فروش.

 بازهم ديدن موج ازتوهتل واريان .

بازهم اشک من واشک چشمات بعداون جشن تولدت هنوز يادم مياد.

بازهم خاطرهء حماسه ساز ملبورن.

من وتوچه روزى داشتيم اون روزتوتهرون.

بازمریم گل عشق گل روزای قشنگ.

بازهم رستوران برج ونوس.

قصهء عشق من و حسین دیان توکوچه های پاسداران.

بازهم ترس تو ترس شیوا

که شدش باعث ناکامی ما

چه گذشته ای رو ساختین برامون

چی آوردین بروز این دلامون............................................................................................

...............................................................................................................................

چه خوش ایامی بود

سعید صفری محمدی بازدید : 40 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 زمان : 15:54 نظرات (0)

بودازجنس خلوص

همچوآب پاک وزلال

همچو مهتاب آبی

 

بیکران چون دریاساده دل چون فرهاد

اوفقط یک بارگفت که تورا دوست دارد

جمله ای را که فقط بتو اول بارگفت

دگران درحسرت

درپی آنچه تو از او شنیدی بودن

دل او را چو شکستی رفتی

همهء امیدش پی اعجاز خدایی می گشت

که به یک معجزه باز آیی تو

غافل از آنکه ورق برگشته

بخت کوچیده از او رخت بسته

زندگی بیهوده

گویی احساس درونش مرده

سالها پیش غرورش مرده

یاکه روشن گویم بی صدا او مرده

دوست دارت میگفت  پاسخ هر نفست

جرعهء جانم جانا

آخرین جرعهء این جام تهی را

تو بنوش

توکه از جنس سکوت بودی او 

به سکوتت تنها  از پی اب سرابت را دید

آن قدر رفت پیت که دگر محو   شدو 

جز خاطره اش هیچ نماند

 

سعید صفری محمدی بازدید : 34 شنبه 27 اردیبهشت 1393 زمان : 19:27 نظرات (0)

تویی از جنس سکوت

که سکوتت به تباهی کشید

همهء آرمانم

آرزوهایی که با تو در خود داشتم

توکه باترس وسکوت

همهءرویایم به تباهی بردی

تاشوم کشتی طوفان زده ای

درمیان امواج

که هزاران فرسنگ

دورازساحل امن سرگردان

به خیال خامی همه شب در رویا

درپی برق نگاهی که اسیرش کردی

دل به امواج خروشان خوش کرد

تاشودسرگردان درغم تنهایی

حال  بعد  سالها

تک وتنهاواسیرغم ها

باسکوتی که تو از آن جنسی

شده بازنده به دزدان دغل باز قضاء

ازخودان دل خون وازخدا دل کنده

بی امید آواره بی نشان بیچاره

درسرایی ویران

آخرین جرعهء جام تهی یش را

به تو تقدیم کرده

چون تو خوب میدانی

سعید صفری محمدی بازدید : 33 شنبه 27 اردیبهشت 1393 زمان : 19:02 نظرات (1)

نمیدونم که دلم به جمالت خوش بود

یابه اون حسن وکمالت خوش بود

نمیدونم که چرابه تودل خوش کردم

توی این دورو زمون به چی دل خوش کردم

اختیاربادل بودمن مطیعش بودم

هر چه دل حکم نمود من اطاعت کردم

ازگذشته جانا خاطراتی دارم

خاطرت را در دل زنده من میدارم

هرجفایت را من فصل فصلش کردم

ظلم توباخود رابارهانقل کردم

چه نکو ایامی که کنارم بودی

چه نکو احوالی که نگارم بودی

ولی افسوس آن روزکه رهایم کردی

باسکوتت گویی که جوابم کردی

دل شکستش از غم توتباهم کردی

توی این ویرونه چشم به راهم کردی

دیگه خیلی دیره داره دل میمیره

گرمسیحاباشی دلم جون میگیره

توخیال خامش توروهی میبینه

سعید صفری محمدی بازدید : 43 جمعه 26 اردیبهشت 1393 زمان : 18:26 نظرات (0)

مرگ بارانی من

مرگ بارانی من برفراز کوچه های شهر تو

نم نم بارش من میچکد

بر سنگ فرش قلب تو

 

تا بگوید داستان مرگ من                                                                                       

بر فراز قله نیرنگ تو 

 

مرگ بارانی من میستاند               

انتقام قلب من از قلب تو

باز میگوید حدیث حیله و نیرنگ تو

باز میجوید سراب قصه پیوند تو



 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 86
  • بازدید سال : 192
  • بازدید کلی : 3,784