loading...

تویی از جنس سکوت که سکوتت

شهریارا چه زیبا گفتی تو به آن یار شهر آشوب بیتی از آن نشست بر دل من هست پاسخم امروز آمدی جانم به قربا نت ولی حالا چرا بی وفا حالاکه من افتاده ام از پا چرا بعد طوفان رفتن تو من شکستم چون درختی خشک

سعید صفری محمدی بازدید : 29 پنجشنبه 05 تیر 1393 زمان : 12:34 نظرات (0)

شهریارا چه زیبا گفتی تو به آن یار شهر آشوب

بیتی از آن نشست بر دل من هست پاسخم امروز

آمدی جانم به قربا نت ولی حالا چرا

بی وفا حالاکه من افتاده ام از پا چرا

بعد طوفان رفتن تو

من شکستم چون درختی خشک

گشته ام ویران و ویرانه نیست زیبندهء گلی چون تو

تو که گوهری فروزانی

نیستم من برازندهء تو

من هنوزم پاک بازم نشوم شرمندهء تو

سهم من از تو خاطرات خوش است

قانع ام به سهم خود از تو

منم آن محرم نامحرم آرزویم دیدن تو

وقت رجعت است از این فانی

تو شدی ستارهء هالی

قصد دارم که آتش افروزم آتشی در سرای ناکامی

آتشی که جهانیان  بینند از دیار بد نامی

سالهاست که دفترم بسته است

دفتر زندگی ندارم من

دفتری که دست من است امروز

دفتر کوس رسواییست

این شمارش معکوس چند شماره تا صفر است

چون به صفر رسید این فصل آغاز فصل سربداریست

سر بداری چو منصور حلاج مهر گشته به این پیشانی

مرگ با عزت بهتر از زندگی در ذلت

گفته ای که از حسین داریم

وقت رفتن است ولی تو خوش باش

آرزویم هست خوشحالیت

سرنوشت  من  چنین  بوده

من راضیم به بدنامیم

ترس دارم بمیرم و هرگز

قصه ام کسی نداند یار

تو رسان قصه ام به گوش جهان

تا بدانند چرا شدم بدنام

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 95
  • بازدید سال : 201
  • بازدید کلی : 3,793