قصهء عشق من و ظلم نگاه تو به چند
سالهایی که بنام تو فنا شد به چند
قصه گویی که غم قصه ء خود با خود گفت
قصه ء قلب و نگاهی که شکستی به چند
با خود اند یشه مکن از غم ایام شنو
آن زمانی که د لم در غم تو شد به چند
عشق را در طبقی جزء به جزءش کردیم
توی معشوق بگو قیمت هر جزء به چند
دیده دیدو پسندید و دل باخت به تو
خنجری گر بزنی دل شود آزاد به چند
گرچه فرهاد نبود تیشه نبود کوه نبود
آن کلامی که فرهاد کشد هست به چند
هرمکانی و زمانی که تو با من بودی
منع گشتم نروم رفتن با هم به چند