ازعذاب بی تو بودن در خیالم باتوبودم
ای امید نا امیدی در سرابی با تو بودم
من گریزان از حقیقت در پی آرامش قلب
وعده میدادم به این قلب دل قوی باش او بیاید
عمررفته دل خسته چهره در هم شکسته
حاصل اندیشهء تو شده این قلب شکسته
عاشقی خبط من خام قصهء عشقهای نا کام
درد مجنون درد فرهاد داد سعید را باتوبرباد
من اسیر حکم این دل تو گذاشتی پا روی دل
من گرفتار ددان و تو اسیر عقل و عاقل
عطرتو با عطر مریم کرد مرا بیگانه با خود
من گرفتار تو و تودر پی اندیشهء خود
من جفاباخود نمودم از غمت این بیت سرودم
قصهء عشق اینچنین است آخرش این دیو کین است
گر اسیر عشق گردی از غمش در پی مرگی
دل سپردن هست خطایی آخرش زجر و جدایی