شبهای بی کسی چه در اندیشه ام گذشت
آن لحظه ای که قلب چون شیشه ای شکست
اندیشه ام تو بودی وخاطرات تو
سالهایی که بی تو به هیچ گذشت
اکنون بیا ببین موی سپید من
این چهره ای که از غوغای تو شکست
حالا اسیر این ابلیس دیو کین
خود را شکسته ام با این حلال دین
آرامشی که تو از من ربودی یو
آرامشی که داشت افیون حلال دین
از درد بی کسی غم خانه ام شده
افیون حلال دین هم خانه ام شده
مهر سکوت را بر لب نهاده ای
داغ تباهی بر من نها ده ای
حالا بیا ببین حاصل ظلم خویش
این هست حقیقتی که تو ندیده ای