تویی از جنس سکوت
که سکوتت به تباهی کشید
همهء آرمانم
آرزوهایی که با تو در خود داشتم
توکه باترس وسکوت
همهءرویایم به تباهی بردی
تاشوم کشتی طوفان زده ای
درمیان امواج
که هزاران فرسنگ
دورازساحل امن سرگردان
به خیال خامی همه شب در رویا
درپی برق نگاهی که اسیرش کردی
دل به امواج خروشان خوش کرد
تاشودسرگردان درغم تنهایی
حال بعد سالها
تک وتنهاواسیرغم ها
باسکوتی که تو از آن جنسی
شده بازنده به دزدان دغل باز قضاء
ازخودان دل خون وازخدا دل کنده
بی امید آواره بی نشان بیچاره
درسرایی ویران
آخرین جرعهء جام تهی یش را
به تو تقدیم کرده
چون تو خوب میدانی