دیشب من وابریق می در مجلس پیمانه بودیم
سرمست ازشرب شراب خاطرا تت
در محولی ازعشق تو دیوانه بودیم
سرگرم نقل قصه ای ازآن گذشته
مست و خراب آن رخ جانانه بودیم
از تلخی این روزگار نا مناسب
مست جمال آن نگار سوده بودیم
گفتم بدانی ای بت بت خانهء من
از دوریت با جام می هم خانه بودیم
یک عمر اسیر نرگس مست چشمانت
تا حال گرفتا ر در این غم خانه بودیم
من را به کوی میفروشان راه دادن
درگوشهء میخانه مارا جای دادن
گفتن شراب عشق را پیمانه ای گیر
ازمستی عشقش در اینجا خانه ای گیر
گفتم که دل مردست وبا می جان نگیرد
گر اوبیاید لرزش این دل نبیند
گفتم که دل سالهاست طپش از دست داده
دل را تو کشتی سالهاست دل مرده
گفتن مسیحا است اگر آن یار آید
او گربیاید زندگی ازنو آید