گویی خدا نبود در سرزمین من
گشتم اسیر ظلم ای بهترین من
قهرطبیعت وغم واژه های من
درآتش ستم گشتم اسیرغم
ازظلم وجور یار تا بد روزگار
گشتش نصیب من این لطف کردگار
بازنده ای شدم دربازی زمان
سرمایه وخودم باختم در این دیار
حالا بیاببین خاکستر مرا
سوزاند ستم مرا بادستهای قضاء
تاراج نمودنم دزدان بی خدا
حاصل چند دهه بابرگه ای تباه
دل خسته از کسان دل کنده از خدا
باید که خود روم اینک به قتلگاه...........................