loading...

تویی از جنس سکوت که سکوتت

سعید صفری محمدی بازدید : 23 دوشنبه 12 خرداد 1393 زمان : 12:12 نظرات (0)

گویی خدا نبود در سرزمین من

گشتم اسیر ظلم ای بهترین من

قهرطبیعت وغم واژه های من

درآتش ستم گشتم اسیرغم

ازظلم وجور یار تا بد روزگار 

گشتش نصیب من این لطف کردگار

بازنده ای شدم دربازی زمان

سرمایه وخودم باختم در این دیار

حالا بیاببین خاکستر مرا

سوزاند ستم مرا بادستهای قضاء

تاراج نمودنم دزدان بی خدا

حاصل چند دهه بابرگه ای تباه

دل خسته از کسان دل کنده از خدا

باید که خود روم اینک به قتلگاه........................... 

سعید صفری محمدی بازدید : 30 شنبه 10 خرداد 1393 زمان : 18:32 نظرات (1)

دادی نوشته ای در آن نوشته بود

دیدار آخراست وغریبانه میرود

تنها ترین مسافر تو از دیار تو

گفتم جفا نکن باب وفا منم

گفتم که غم نخور غم خوار تو منم

گفتم که عاشق و دل بسته ام بتو

ای بهترین من تو این خطا نکن

امانکرد اثر دل گفته های من

رفتی ومن شدم تنها اسیر غم

گفتم که نازنین تنها امیدمی

گفتم که توعزیزخورشید عمرمی

سعید صفری محمدی بازدید : 35 شنبه 10 خرداد 1393 زمان : 18:01 نظرات (0)

سلام ای یار سوهانی

سکوتت گشته طولانی

غم هجران نمیدانی.امان از دست خالی

دلم را بردی مهمانی.توکردی دل را قربانی

ندانستی که نادانی

تو ازاخلاص چه میدانی

غروبم را نمیبینی.غم دل رانمیدانی

شکستم رانمیبینی.سکوتم را نمیخوانی

سقوطم را نمیبینی

گناهت را نمیدانی

شدم قربانی رندان.اسیردست این دزدان

دراین بیراهه سرگردان.در این غم کرده من ویران

گریزان ازحقیقت من.

گرفتار غم وغربت

گذشته گشته یک حسرت.شدم رهرو دراین کسوت

ندارم تاب هیچ منت.متای تو شد این ذلت

شدم قربانی عشقت

من آن زخم خوردهءچشمت

شدم بازیچهءدستت.اسیرغم دراین نکبت

ببین جاناکه ویرانم .دراین ویرانه گریانم

غم هجرت نمودخارم

هنوزم تو در افکارم

من از عشق توبیمارم.تباهی حاصل کارم

نگاهت کرد گرفتارم.به حکم دل در این کارم

دراین ویرانه غم خوارم

اسیر چشم شهلایم

شدم قربانی عشقت .خراب نرگس مستت

نصیبم کرده ای حسرت.شدم بازیچهء دستت

سعید صفری محمدی بازدید : 23 سه شنبه 06 خرداد 1393 زمان : 20:47 نظرات (0)

بازمريم گل عشق گل معشوق قديم.

بازهم خاطرهاى ديرين.

باهم ديدن اون ميعادگاه پيشين.

 نبش ميدونه تجريش اون نگاه شيرين.

 باز هم گردش ماتوى شهرتهرون .

بازهم شرشرآب توى راه چالوس.

بازهم چشم من وبرق نگات.

 بازهم گفتهءاون دخترک تمشک فروش.

 بازهم ديدن موج ازتوهتل واريان .

بازهم اشک من واشک چشمات بعداون جشن تولدت هنوز يادم مياد.

بازهم خاطرهء حماسه ساز ملبورن.

من وتوچه روزى داشتيم اون روزتوتهرون.

بازمریم گل عشق گل روزای قشنگ.

بازهم رستوران برج ونوس.

قصهء عشق من و حسین دیان توکوچه های پاسداران.

بازهم ترس تو ترس شیوا

که شدش باعث ناکامی ما

چه گذشته ای رو ساختین برامون

چی آوردین بروز این دلامون............................................................................................

...............................................................................................................................

چه خوش ایامی بود

سعید صفری محمدی بازدید : 39 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 زمان : 15:54 نظرات (0)

بودازجنس خلوص

همچوآب پاک وزلال

همچو مهتاب آبی

 

بیکران چون دریاساده دل چون فرهاد

اوفقط یک بارگفت که تورا دوست دارد

جمله ای را که فقط بتو اول بارگفت

دگران درحسرت

درپی آنچه تو از او شنیدی بودن

دل او را چو شکستی رفتی

همهء امیدش پی اعجاز خدایی می گشت

که به یک معجزه باز آیی تو

غافل از آنکه ورق برگشته

بخت کوچیده از او رخت بسته

زندگی بیهوده

گویی احساس درونش مرده

سالها پیش غرورش مرده

یاکه روشن گویم بی صدا او مرده

دوست دارت میگفت  پاسخ هر نفست

جرعهء جانم جانا

آخرین جرعهء این جام تهی را

تو بنوش

توکه از جنس سکوت بودی او 

به سکوتت تنها  از پی اب سرابت را دید

آن قدر رفت پیت که دگر محو   شدو 

جز خاطره اش هیچ نماند

 

سعید صفری محمدی بازدید : 33 شنبه 27 اردیبهشت 1393 زمان : 19:27 نظرات (0)

تویی از جنس سکوت

که سکوتت به تباهی کشید

همهء آرمانم

آرزوهایی که با تو در خود داشتم

توکه باترس وسکوت

همهءرویایم به تباهی بردی

تاشوم کشتی طوفان زده ای

درمیان امواج

که هزاران فرسنگ

دورازساحل امن سرگردان

به خیال خامی همه شب در رویا

درپی برق نگاهی که اسیرش کردی

دل به امواج خروشان خوش کرد

تاشودسرگردان درغم تنهایی

حال  بعد  سالها

تک وتنهاواسیرغم ها

باسکوتی که تو از آن جنسی

شده بازنده به دزدان دغل باز قضاء

ازخودان دل خون وازخدا دل کنده

بی امید آواره بی نشان بیچاره

درسرایی ویران

آخرین جرعهء جام تهی یش را

به تو تقدیم کرده

چون تو خوب میدانی

سعید صفری محمدی بازدید : 33 شنبه 27 اردیبهشت 1393 زمان : 19:02 نظرات (1)

نمیدونم که دلم به جمالت خوش بود

یابه اون حسن وکمالت خوش بود

نمیدونم که چرابه تودل خوش کردم

توی این دورو زمون به چی دل خوش کردم

اختیاربادل بودمن مطیعش بودم

هر چه دل حکم نمود من اطاعت کردم

ازگذشته جانا خاطراتی دارم

خاطرت را در دل زنده من میدارم

هرجفایت را من فصل فصلش کردم

ظلم توباخود رابارهانقل کردم

چه نکو ایامی که کنارم بودی

چه نکو احوالی که نگارم بودی

ولی افسوس آن روزکه رهایم کردی

باسکوتت گویی که جوابم کردی

دل شکستش از غم توتباهم کردی

توی این ویرونه چشم به راهم کردی

دیگه خیلی دیره داره دل میمیره

گرمسیحاباشی دلم جون میگیره

توخیال خامش توروهی میبینه

سعید صفری محمدی بازدید : 42 جمعه 26 اردیبهشت 1393 زمان : 18:26 نظرات (0)

مرگ بارانی من

مرگ بارانی من برفراز کوچه های شهر تو

نم نم بارش من میچکد

بر سنگ فرش قلب تو

 

تا بگوید داستان مرگ من                                                                                       

بر فراز قله نیرنگ تو 

 

مرگ بارانی من میستاند               

انتقام قلب من از قلب تو

باز میگوید حدیث حیله و نیرنگ تو

باز میجوید سراب قصه پیوند تو



 

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 120
  • بازدید کلی : 3,712