گشتم اسیر می پرستی
مست می و مستی و راستی
این سرنوشتی که نوشتی
کرده مرا ساقط ز هستی
گفتن عدالت پیشه هستی
گفتن که تو زیبا پرستی
گفتن که رحمان و رحیمی
تنها تودر اندیشه هستی
گفتن خدای عاشقانی
باما چرا نامهربانی
گفتن بدان این سرنوشته
این سرنوشت ایزد سرشته
با خود جدال تا کی نمایم
خود را اسیر تا کی نمایم
باید از این دوران گذر کرد
رسم زمان زیرو زبر کرد
باید جداشد .از جسم فانی
باید به سوی آسمان رفت