loading...

تویی از جنس سکوت که سکوتت

بودم سعید شهرهء شهر تو نگار شهر آشوب آن دل سپرده که نشد سر سپرده شد مغلوب گفت صادقانه ز عشق ومهر خود سخن با تو او دل سپرده بود به آن نگار شهر آشوب مست غرور که در کنار او هستی گمان نمود که تو نگار

سعید صفری محمدی بازدید : 24 سه شنبه 28 مرداد 1393 زمان : 15:37 نظرات (0)

بودم سعید شهرهء شهر تو نگار شهر آشوب

آن دل سپرده که نشد سر سپرده شد مغلوب

گفت صادقانه ز عشق ومهر خود سخن با تو

او دل سپرده بود به آن نگار شهر آشوب

مست غرور که در کنار او هستی

گمان نمود که تو نگار او هستی

عروس آشیان محبتش بودی

تو همچو کوه تکیه گاه او بودی

سه شنبه ها برای او روز شوق بودن

سه شنبه شد همه هفت روز من بودی

شب خوشی بود آن شب سال تحویل

قرار نبود که هفت ماه شوم تعدیل

جفا نمودی و با جفات شدم مجنون

شدش همه روز و شبم در خون

به دست پس میزدی و به پا پیش میخواندی

چرا تو یک باره مرا ز خود نمی راندی

چرا شدم ملعبهء لعب کودکانهء تو

گمان نداشتم که شوم بازندهء این بازی

سزای مهر و محبتم چه خوب د ا د ی

به پاکی عشقم جواب توپ دادی

ریاء نمودی و نابود کردیم با ظلم

 به چه حساب نمودی دلم را خون

هنوز هم تازه تازست زخم این دل خسته

حماقتت دلم را دوباره بشکسته

چرا گمان نمودی مزاحم هستم من

چرا گمان نداری که هستم دل خسته

غروب سرخ من و لحظه های پایانم

بیا ببین زندگی برای من بسه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 87
  • بازدید سال : 193
  • بازدید کلی : 3,785