بیاای یار ایام شکوه من
بیا ای مونس عهدغرور من
بیا بنگر به ویرانیم
به این ایام طوفانیم
شکوه روزگارم رفت
غروب آرزوهاهست
دراین ایام ظلمانی
عدالت با دروغ آمد
عجایبهای این دوران
ربودش از همه ایمان
گمان داشتم خدایی هست
ولی گویی نبود هرگز
سزایم این تباهی گشت
شدن غارت بدست عدل
چون عادل ارتشاعی بود
درون محکمه قاضی
قضاوت رابهایی بود
سفارش هم اگر می شد
ظلمش چوب خدا می شد
خدا ای ناظر اعمال
خداامید همچون ما
بهای خود فروشی ها
شده اموال وجان ما
برای لقمهء نانی
کشم بردوش بار جور
اگر من خودفروش بودم
پی غارت.بنام تو
رکوع وسجده پی درپی
همه مکرم بنام تو
کنون مردخدا بودم
خدای غارتیهاتو