loading...

تویی از جنس سکوت که سکوتت

با این نگاه خسته ام از عمق چشمانم هنوز در شهر میجویم تو را در شهر میبویم تو را حالا که بیش از یک دهه این آتش جان سوز تو از خبط دل میگوید و ازعقل عالم سوز تو یک چند رها از اصل خویش در کوچه های

سعید صفری محمدی بازدید : 25 یکشنبه 05 مرداد 1393 زمان : 20:20 نظرات (0)

با این نگاه خسته ام

از عمق چشمانم هنوز

در شهر میجویم تو را

در شهر میبویم تو را

حالا که بیش از یک دهه

این آتش جان سوز تو

از خبط دل میگوید و ازعقل عالم سوز تو

یک چند رها از اصل خویش

در کوچه های شهر تو

در دیده میجویم تو را

در بیت میگویم تو را

آرامشم یغما شده

با ظلم این اهل قضاء

گر سر سپرده می شدم

هرگز نبود این روز ما

طوفان افسونت چه کرد

با این دل رنجیده ام

هر چند نوشتم قصه ام

اکنون به پای سرنوشت

گویم بدانی عشق من

بود عشق بر اصل وجود

من دل به مهرت داشتم

هرگز نجستم در تو سود

اکنون که من ویران شدم

از آتش دوران تو

درخود نظر کن یک نگاه

این حاصل طوفان تو

باید رها گردم ز غم

از دست دیو و اهرمن

باید بسازم خانه ای

در گوشه ای من دور ز جمع

باید بسازم نسل خویش

با عبرت از اعمال خویش

من همچو ققنوسم هنوز

من آن شهم که گشته کیش

باآنکه بازنده شدم

اما هنوز در بازییم

من دست رو بازی کنم

چون حاکمی فولادیم

حکمم همیشه حکم دل

چون حکم دل  اولاتر است

دل آینهء لطف خدا

با لطف ایزد رهنماست

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 35
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 40
  • بازدید ماه : 92
  • بازدید سال : 198
  • بازدید کلی : 3,790