دست وپایم در قل و زنجیر است
گره ای کور در آن است ولیکن دیر است
در گذرگاه زمان بس که تقلا کردم
تیغ بختم نبرید که کنون درگیرم
تشنهء معرفت و لطف خدایی بودم
که نشد شامل حالم که پی این کارم
بندهء کس شدن.رسم زمان ماشد
تا بت زنده پرستی جهان بر کام است
کس ندانست چرا خود فروشی رسم شد
رسم دزدان دیانت چه نمود با حالم
حال اندیشه ام این است که خدایی هم هست
او اگر هست چرا عاقبت کار این است
گفته بودن جهان مزرعهء آخرت است
ماکه نیک کاشته بودیم درواش طوفان گشت
خام خیالی که تدبیرو امیدی هم هست
دومل چرکی این زخم بسی کاری هست
هیچ طبیبی نتواند دوای این زخم
چاره اش زهر هلاک است درمان دیر است