هنوزم عاشق ودل بسته ام از عشق می گویم
سراب آرزوها را درشعر می جویم
درون ظلمت شبهای تنهایی
هنوزم آن نگار بی وفایی را می جویم
کتاب زندگانی راپراز بیت وغزل دیدم
کلام عارفان رامن از حفظ می گویم
هراز چندی کنار رود تنهائیم
توراهمراه این ایام نافرجام می بینم
دلم خون است ازاین ظلمی که چشمم کرد
صداقت را هنوزم در وجود خویش می بینم
چرارفتی رهاکردی مرا با آرزوهایم
که من ویرانیم رااز نگاه خویش می بینم
اگرعدل علی اینگونه تاراجم نمی کردش
شکوه زندگانی را بدون تو می دیدم
ولی افسوس شدم غارت به نام عدل
که من اینگونه ویرانم دراین ویرانه می میرم