به شرب مدام من به مستی نشستم
به حکم دلم رو به هستی نشستم
به دست زمین و زمان گر اسیرم
به لطف تو ایزد به نیستی نشستم
خلوص وجودم به کبر و تکبر
شده غارت ومن به عدلی شکستم
عدالت کجا بود و عادل چه میکرد
که عدل علی را بنامش شکستن
خدایا ستم کار دوران تو هستی
که صبرت عظیم و عبدت حقیر است
مرا می پرستی دگر چاره گر نیست
توکل به ایزد دگر کارگر نیست
در این دوره تزویر دیانت ربوده
به مکر نام حق را چو باطل نموده